بداهه در هنر

چکیده مطالب سلسله مباحث هنر

وقتي بحث از بداهه مي‌باشد و قصد ما اين است كه بداهه صحبت كنيم بايد كار بداهه را با بداهه آغاز كرد، همه بداهه‌پرداز هستند، موسيقي‌دان‌هاي قديمي، زندگي و نحوه‌ي تكامل آن‌ها، حتي يك نظريه‌‏پرداز از بداهه در روش خود استفاده مي‌كند. يك بازيگر تئاتر وقتي بدون هيچ زمينه‌ي قبلي نمايشي را ارائه مي‌دهد، در واقع در حال بداهه‌‏پردازي است. تئوري‌ها تا سي سال پيش بر اين اعتقاد بودند كه بداهه‌‏پردازي، بداهه، خلاقيت و نوآوري و نو‌انديشي قابليت آموختن نيست. بلكه استعدادي ذاتي است. بعدها ثابت كردند كه اين‌طور نيست، هر چه ما از دوره‌‏هاي سنتي به عصر صنعتي نزديك مي‌شويم پردازش في‌البداهه در انسان گويي كم‌رنگ‌‏تر مي‌شود و دليل آن هم وجود استرس، نگراني و مشكلات در زندگي است. گاهي اوقات مي‌شود با بداهه يك محيط را تغيير داد. بداهه‌پردازي به تحمل افراد هم بستگي دارد كسي كه داراي تحمل كم و درصد استرس پذيرش كم است، نمي‌تواند بداهه‏‌پرداز خوبي باشد. چون بداهه با استرس رابطه دارد. نقل شده است كه ابوعلي سينا در مواجه با يك انسان كه فكر مي‌كرد گاو است، گفت تو گاو خوبي هستي ولي براى كشته شدن لاغر هستي و از طريق خوردن غذا به او داروهاي مورد نيازش را خوراند پس ابوعلي سينا او را درك كرده بود. بنابراين درك بداهه‌‏پردازي اولين اصل پديدارشناسي بداهه‌‏پردازي است.

1ـ فعاليت جبري كه بدين‌وسيله پديده‏‌هاى پيرامون خود را درك مي‌كنيم و مي‌بينيم.
2ـ فعاليت‌هايى كه به عنوان بداهه شناخته شده‌‏اند.
3ـ فعاليت‌هايى كه شامل استدلال تجزيه و تحليل است.
4ـ مرحله خلاقيت. پس اصيل‏‌ترين، غني‌‏ترين و باارزش‏‌ترين ويژگى انسان‌ها همان توانايى انديشه‏‌هاى خلّاق مي‌باشد.
با شروع استرس در شخص سرعت پردازش اطلاعات افزايش پيدا مي‌كند و انسجام اطلاعات بيشتر مي‌شود درنتيجه پردازش انديشه‏‌هاي خلاقانه هم افزايش پيدا خواهد كرد. همين اتفاق موجب مي‌شود كه يك نگرش تازه در آن‌ها وجود داشته باشد اين نگرش تازه باعث پيدايش بداهه‌پردازي در آن‌ها مي‌شود. بداهه‌پردازي يعني به‌وجودآمدن ساختاري كه عملاً از قبل وجود نداشته است. در هر صورت اگر مي‌خواهيم نهان قضيه‌اي را پيدا كنيم بايد از آن نترسيم. حتي ممكن است به خرافه گرايش پيدا كنيم و خطاهاي منطقي داشته باشيم. مردم قديم نمي‌دانستند مثلاً بيماري يا جنون رواني بعد از زايمان چيست و اعتقاد داشتند اين آل‌گرفتگي است. يعني يك موجود افسانه‌اي به‌نام آل خواهد آمد كه جان زن زائو را مي‌گيرد. بعد به دنبال راه حل مي‌گشتند و في‌البداهه علتي را برايش مي‌ساختند و مي‌گفتند اگر كنار آن آهن بگذاريم اين اتفاق نمي‌افتد در حالي كه آهن فيزيولوژي خون را تغيير مي‌دهد و ايجاد تغييرات فيزيولوژيكي مي‌كند. اين خود بداهه است. يعني آفرينشي كه كمك مي‌كرد تا به‌وسيله‌ي آن جلوي مشكلي را بگيرند. بعضي‌ها معتقدند كه خلاقيت به فعاليت مغز در نيمكره چپ انسان مربوط مي‌شود و اگر ما ارتباط اين دو نيمكره را زياد كنيم و اين دو را تقويت نماييم نبوغ ايجاد كرديم. و بعضي‌ها با واردكردن مواد راديواكتيو به سلول‌هاي مغزي انسان سعي در اين داشتند كه ببينند كدام قسمت ذهن فعال مي‌گردد و آن‌ها را يادداشت مي‌كردند و مطالعاتي روي آن‌ها انجام مي‌دادند و تفاوت‌ها را بررسي مي‌كردند. ذهن ما بايد انعطاف‌پذير باشد و ويژگي‌هاي ابتكار داشته باشد و يك موضوع را از جنبه‌هاي گوناگون بررسي كند مثلاً آجر را يكي ممكن است از وزن آن استفاده كند ديگري ممكن است آن را به عنوان وسيله‌‏اي به كار ببرد و ديگرى ممكن است آن را خرد كند و از خرده‌هاي آن استفاده كند مهم اين است كه مي‌توان با كاربردهاى گوناگون از آن استفاده كرد. دو ديدگاه در مورد انسان‌هاى خلاق و غير خلاق عنوان مي‌كنند
1ـ ديدگاه روانكاوى 2ـ ديدگاه انسان‌گرايى.
فرويد بيشتر از همه در اين زمينه نظر داده است و مي‌گويد تضاد اميال درونى ما با محيط بيرونى خلاقيت را به‌وجود مي‌آورد. وى اعتقاد دارد اميالى كه فرصت بروز ندارند و در صورت بروز در جامعه با آن‌ها برخورد مي‌گردد به صورت يك كار خلاقه بروز مي‌كند. انسان‌گرايان مي‌گويند كه اين‌طور نيست خلاقيت ناشى از يك‌پارچگى وجودى است وقتى كه يك فرد بتواند تعارض‌‏ها را بشكند يعنى مي‌تواند خودش را آن طور كه هست بپذيرد و قبول كند و خلاقيتش را ابراز نمايد. كسى كه با مشكلات زندگيش به نوعى مثبت برخورد مي‌كند فرد خلاقى است و خلاقيت در واقع اين است كه فرد احساس كند بر روى مشكلات خويش كنترل درونى دارد.
برخى دانشجويان، محققين تازه كار احساس مي‌كنند ديگر چيزى براى كشف شدن در دنيا وجود ندارد و چيزى براى ابداع نيست و موضوعى نيست كه ديگران به آن موضوع نپرداخته باشند. همين احساس باعث مي‌شود واقعاً كارها براى آن‌ها تمام شده باشد و چيزى براى آن‌ها نمانده باشد. وقتى از پديدارشناسى بداهه حرف زده مي‌شود، اين موضوع بررسى مي‌گردد كه چرا يك نقاش مي‌تواند يك تابلو، رنگ، حركت، تجسم، فضا را خلق بكند. در صورتى كه دكتران تخصصى هنرهاي تجسمى نمي‌توانند يا يك سفالگر چگونه مي‌تواند با رجوع به درونيات خود شكلي را بيافريند كه ديگران نمي‌توانند و يا يك شاعر و... هنجارها هميشه تعيين‌كننده خلاقيت هستند، بعضي از ذهن خلاق خود در جهت منفي استفاده مي‌كنند. با اين كار آن‌ها تا حدودي هنجارها را هم تغيير مي‌دهند ولي با تغيير هنجارها به‌خصوص هنجارهايي كه مباني فكرى و تحليلي ندارند و داراى مبانى غير علمى و غير فكرى هستند، خلاقيت‌ها نيز در مسيرى خواسته شده بروز مي‌كند و بداهه مي‌تواند مبانى اين نو هنجارها را تغيير دهد. مثلاً در مورد بحث صراحت در بيان تجربه اگر كسى موضوعى را مطرح كند و داراى صراحت تجربه باشد و روى آن عمل خواسته شده كار كند مي‌تواند خلاقيت و ابداع را ايجاد كند، هميشه انسان بايد آن چيزي كه هست باشد نه آن چيزي كه ديگران و اطرافيان از وي مي‌خواهند، يا دوست دارند آن طوري باشد كه خودشان دوست دارند، بنابراين شخصي كه داراي عدم اعتماد به نفس مي‌باشد به علّت عدم ابراز وجود خودش را انكار مي‌كند و همين باعث مي‌شود يك شكل منفى از خودش ايجاد كند. بنابراين به خاطر عدم تحمل دچار استرس مي‌شود. تفاوت بديهه‏‌سازى و خلاقيت در اين است كه خلاقيت نياز به پشتكار دارد و انتقاد در آن خيلي مهم و اساسي است ولي بداهه نياز به اين‌ها ندارد و فقط كافي است كه شخص بتواند خودش را بپذيرد و خود انگيخته شود. در بداهه اصل اين است كه منتظر نباشيم كه ديگران ما را تأييد كنند، بلكه خودمان خودمان را بپذيريم زيرا بداهه‌پردازي يعنى آفريدن بدون هيچ پشتوانه‌ي قبلى. بنابراين بداهه‌پردازي سلسله‏‌وار اعتقاد به خويشتن، پذيرش خويشتن، فرصت‏ دادن به خويشتن براى بروز نفس، اعتماد ديگران، پذيرش ديگران، فرصت به ديگران حتى براى بروز نفس مي‌باشد.
بداهه همان خلاقيت نيست بلكه بداهه از نظر جنس داراى عنصر خلاقيت است. ولى چيزى فراتر، ويژه‌‏تر، خاص‏‌تر از خلاقيت است. يعنى اگر انسانى تجربه‌ي بداهه داشته باشد به او انسان خلاق مي‌گويند ولى الزامى نيست كسى كه داراى تجربه خلاقيت است به او بداهه‌پرداز بگويند. براى رسيدن به اين مسأله كه آيا بداهه ذاتى است يا اكتسابى بايد با نگاه به مبانى نورولوژيكى، روانشناختى و تعليم و تربيت، كار را شروع كنيم. اگر بداهه چيزى فراتر از خلاقيت است. چيست؟ يعنى نگاهى شناخت‏‌شناسى به بداهه داشته باشيم. اين چيستى و يا پديدارى كه ما از آن ياد مي‌كنيم در يك انسان چگونه تجلى پيدا مي‌كند چگونه اين اتفاق مي‌افتد؟ و آيا امكان تكرار در انسان ديگرى هم وجود دارد يا نه؟ براى رسيدن به اين جواب بحث را از ادبيات الهى شروع و سعى مي‌كنيم به ادبيات علمى برسيم. علّت و هدف از آفرينش محبت و معرفت است. نزول مظاهر الهى، پيامبران، تعاليم الهى همه حركت‌هايى است كه در داخل دنياى انسانى و دنياى محيطى ما به عنوان خلاقيت و ابداع و بداهه انجام مي‌گيرد، همه‌ي اين‌ها ختم به يك حركت مي‌شود كه همان محبت است. ما همه حامل محبتى هستيم كه آن را يا از طبيعت يا از منبع والاى الهى، متافيزيك دريافت مي‌كنيم و يا به گونه‏‌اى از درون خودمان دريافت مي‌كنيم و حركت ما به عنوان يك انسان از سر نخ‌هايى كه در طبيعت وجود دارد شروع مي‌گردد و با توانمندي‌هاي خود آن را به سمت بيرون سوق مي‌دهيم و در نهايت به سمت طبيعت حركت مي‌دهيم. ما سه نوع دنيا داريم، دنياى درون و دنياى بيرون و متافيزيك. حادثه‏‌اى كه از قبل زمان داشته باشد خلاقيت يا ابداع براى انسان است اما اگر حادثه‌‏اى را ايجاد كنيم كه در آن زمان فرع قضيه باشد ما به آن بداهه مي‌گوييم.
ما يك سرى توانمندي‌ها را از منبع الهى مي‌گيريم روح ما يك سرى توانمندى دارد، و يك سرى توانمندى را هم از طبيعت مي‌گيريم و با سر نخ‏‌هايى كه از طبيعت گرفته‏‌ايم همه را تركيب مي‌كنيم و از تركيب آن‌ها يك تركيب مغزى استخراج مي‌كنيم، سرانجام از آن نيرويى به‌وجود مي‌آيد كه ما اسمش را عقل جزئى و عقل درون مي‌ناميم و بعد با قوه‌ي اختيار اين توانمندى را در جهت كشف، اختراع و اكتشاف و سوار شدن بر طبيعت استفاده مي‌كنيم. ما چيزهايى كه در اطراف خود مي‌بينيم همان پديده‌‏هاي بيرونى است كه به ما پيام‌‏هاي هستى مي‌دهند برخى از آن‌ها عنصر زيباشناسى هستند. از نظر جذابيت، از نظر تناسب يا از نظر هماهنگى ذهن ما را تحت تأثير خود قرار مي‌دهند. تجربه‌‏هاي زيباشناسى در درون ما مثل انعكاس يك تصوير زيبا در آينه در ما تجلى زيباشناسانه ايجاد مي‌كند و ما به‌تدريج جلوه‌هاي زيباشناسى را در درون خود مجسم مي‌كنيم. واكنش‌هاي زيباشناسانه در برخورد با پديده‌هاي مشابه به صورت واكنش‌هاى كلامى، شعر موزون، موسيقى و يا تركيب حركات عضلات و واكنش‌هاي نقاشى روى بوم و رنگ و... را به وجود مي‌آورد و ما از آن‌ها به عنوان خلاقيت و گاهى اوقات بداهه ياد مي‌كنيم. بداهه برخلاف خلاقيت امكان تصحيح و تكميل ندارد. فردى كه سعى مي‌كند از نيروهاي بارز و نهفته‌ي خود براى پيدايش يك اثر جديد، يا فكر جديد و يا پديده‌‏اى جديد استفاده نمايد، بداهه را به‌وجود مي‌آورد. چيزي كه در عنصر خلاقيت وجود دارد، اين است كه فرد با قصد، نيت و تصميم قبلى در بسيارى اوقات دست به خلاقيت مي‌زند ولي بداهه چنين نيست. اولين عنصرى كه در بداهه براى انسان قابل كشف است جسارت مي‌باشد يعنى كسى كه براى خودش يك تجربه ناممكن را حداقل در ذهن خودش ممكن كند و همچنين رهاشدن از وضعيت كليشه‌‏اى و خود را در وضعيت جديد قراردادن. بنابراين در بداهه چيز ديگرى كه غير از جسارت در ذهن انسان ايجاد مي‌شود، تفكر و اگر است يعنى آن‌چه كه تاكنون انسان به آن نپرداخته است. ما در پرداختن به مسأله ذهن و كاركرد آن باز مجبوريم از ديدگاه فيزيك اين موضوع را بررسى كنيم. اطلاعاتى كه از بيرون وارد مغز مي‌شود در مكانى سلولى به نام نرون خاكسترى رنگ قرار مي‌گيرد. اين سلول‌ها تحريك مي‌شوند و تغييرات ايجاد مي‌كنند كه در نهايت انعكاس عصبى صورت مي‌گيرد اين انتقال به كيسه‌‏هايى مي‌رسد كه بعد از پاره ‏شدن باعث آزادشدن يك سرى مواد شيميايى مي‌گردند كه در نهايت باعث بروز حالات و رفتار مي‌گردند. در بداهه ما خلاصه شدن زمان و مكان و فضا را در سيستم مغزى مي‌ببنيم كه به اصطلاح انعطاف‏‌پذيرى مي‌گوئيم.
بداهه يعنى آزادسازى قدرت تصوير براى پيوستن به بي‌نهايت كه در ادبيات كمتر به آن توجه شده است و يكى از موضوعاتى است كه به ما مي‌گويد چگونه به بي‌نهايت فكر بكنيم چگونه مي‌توانيم تصاوير ذهنى خودمان رامرتب و آزاد كنيم. در اين‌جاست كه اين حركات رفته‌رفته به سمت جريانات معنوى و الهى پيش مي‌رود. بنابراين بداهه جدا از خلاقيت است چون خلاقيت ماده‌ي اوّليه مي‌خواهد و نيازمند آمادگى قبلى است و در آن بعد زمانى مطرح است ولى بداهه زمانى كاملاً فشرده و كم مي‌خواهد و كاملاً از اين مسأله مستقل است، يك نيروى مستقلى است كه مي‌تواند در ارتباط با منبع الهى باشد و با ساختار درون مغزى عمل كند پس قوه بداهه از نظر بسيارى از افراد جزو قواى مختص معنوى و روحى است و از نظر بسيارى از انسان‏‌هاى ديگر به خاطر تغييرات شگرف ساختارى هيپوكام در قسمت حافظه است.
گرچه بداهه داراى عناصر و ريشه‌‏هاى فطرى، شخصيتى و به نوعى مبتنى بر ساختار ژنتيك و هوشمندى و يا نبوغ انسان است وليكن قابليت انتقال، قابليت تكثير، قابليت توليد، ايجاد و توسعه را دارد. اگر انسان احساس كند كه به نوعى بسته‏ شدن و محدود شدن در ذهن دچار شده است و قصد برخورد با اين حالت را داشته باشد بايد چيزى تحت عنوان تفكر واگرا‌داشتن و به نوعي واگرا برخورد كردن با مخاطب را مورد توجه قرار دهد و آن مي‌تواند يك روش مدل‌سازى شده گسترش ايجاد انگيزه‌هاي بداهه و بداهه‏‌پردازى در انسان باشد. همچنين فراهم ‏كردن شرايط روانى، احساسى، عاطفى كه از جمله گام‌هايى است كه در حيطه‌ي آموزش مي‌توان به آن اشاره نمود، اولين قدم براى آموزش بداهه در كودكان، دانشجويان و... اين است كه بايد تدابيرى اتخاذ گردد تا آن‌ها در قدم اول به خودشناسى برسند و راه‌هاى رسيدن به آن هم ايجاد انگيزه است. به طوركلى براى بروز خلاقيت و خلاق بارآوردن بچه‌ها شرايط زيادى لازم است كه بايد رعايت گردد مثلاً شرايط زيست‌محيطى تأثير خيلى زيادى دارد و در واقع يكى از اصول بروز خلاقيت مي‌باشد. ايجاد انگيزه يكى ديگر از اين اصول است. واداشتن بچه به تفكر و انديشه باز يكى از راه‌هاى خلاق بارآوردن آنان مي‌باشد. و بايد شرايطى ايجاد كرد و يا با طرح سؤالاتى ذهن كودك را به ايجاد تفكر تحليل‌گرانه واداشت‌.
براى تحقق اين هدف يعنى ايجاد تفكر تحليل‌گرانه چه كسانى مي‌توانند كمك كنند؟ درنگاه اول درمى‌يابيم كه در وحله اول بايد جامعه آمادگى پذيرش آن را داشته باشد و بعد از آن مديران فرهنگى و اجتماعى جامعه مي‌توانند خيلى مؤثر باشند. بعد از اين‌كه خلاقيت و بداهه را تعريف كرديم، نوبت به روش‌هاى پژوهش و خلاقيت و آموزش بداهه و بداهه‌پردازي مي‌رسد. با ارائه مفاهيمى در قالب تعاريف واژه‌هاي فوق به سبك‏‌شناسى و روانشناسى آن‌ها مي‌پردازيم.
بداهه در واقع يك طوفان ذهنى است كه موجب مي‌شود احساس فعال‏‌تر از قبل شروع به حركت كند و فرد سرعت فكرى بگيرد. در يك فرد به‏‌طور معمول قسمت‌هاى عصبى گيرنده، فرستنده، پيام‏‌دهنده با هم كمك مي‌كنند تا احساسى كه ما از آن ياد مي‌كنيم به ادراك مي‌رسد بعد تصميم‌گيري مي‌كنيم و با استفاده از تناسب و هماهنگى بين اجزاء به تركيب مي‌رسيم. در بداهه به يكباره احساس و ادراك با هم اتفاق مي‌افتد يعنى فاصله‌ي احساس و ادراك برداشته مي‌شود و همزمان كه فرد حس مي‌كند زيربناى ادراكش هم شكل مي‌گيرد. و حتى ادراكش كامل نشده شروع مي‌كند به پاسخ دادن و همين‌طور زنجيره‌‏اى از احساس، ادراك، رفتار و پاسخ در هم ايجاد مي‌شود كه از آن به عنوان SPR ياد مي‌شود. به همين دليل وقتى مولوى بداهه‌پردازي مي‌كرد چيزى تحت عنوان شور و احساس او را فرا مي‌گرفت.
بداهه‌پردازها از نظر صرف انرژى روانى آن‌چنان خسته مي‌شوند كه گاهى اوقات بي‌هوش مي‌شوند چون انرژى زيادى مصرف مي‌كنند. آفرينش مهمتر از چگونگى آفرينش است، بداهه هنرى است انگيزشى، هيجانى كه طوفانى از احساس و ادراك را در ذهن بداهه‌پرداز به‌وجود مي‌آورد. اين طوفان ذهنى در حين شتاب با پردازش اطلاعاتى كه داراى انسجام و هماهنگى هستند خلاقيت را براى ذهن بداهه‌پرداز به‌وجود مي‌آورد.بنابراين درروانشناسى بداهه‌پردازي مجموعه‌اى از توانايي‌هاي شناختى، فراشناختى، انگيزشى، احساسى و فرااحساسى در شخص بداهه‌پرداز به‌وجود مي‌آورد كه به او امكانِ توليدِ همزمان با تنظيم ذهنى و تنظيم همزمان با پردازش ذهنى، پردازش همزمان با توليد ذهنى، توليد همزمان با انسجام توليد مي‌دهد. در حقيقت زنجيره‌اى را به‌وجود مي‌آورد كه تخيل را به واقعيت و واقعيت را به حقيقت و حقيقت را به انسجام زندگى دعوت مي‌كند.شخص بداهه‌پرداز به صورت متمركز مي‌تواند آن‌چه را كه در ذهن مخاطب است از طريق نمونه‏‌بردارى ادراكى با گونه‌هاي تصادفى، شنيده‌هاي تصادفى، برخوردهاى تصادفى برداشت كند و توليد خود را آن‌چنان با نگاه مخاطب انطباق ببخشد كه مخاطب احساس كند بداهه‌پرداز چيزى را مي‌گويد كه مخاطب مورد نيازش مي‌باشد و بداهه‌پرداز چيزى را مي‌سازد كه مورد نياز مخاطب است. مثلاً قصه‌سازى مادر براى فرزند كه در آن ساختار لالايى را به گونه‌‏اى خلق مي‌كند كه كودك احساس كند آن ساختار را مادر تازه به‌وجود آورده است. در اصل بداهه‌پردازي رهبر سمفونى ذهن، احساس، ادراك، انديشه، پردازش اطلاعات در ساختارهايى است كه زيربناى آن را شخصيت فرد بداهه‌پرداز به‌وجود مي‌آورد. به همين دليل شخص بداهه‌پرداز را بايستى ذهن خلاق نام‌گذارى كرد. ذهنى كه همزمان با توليد، به نياز مخاطب، به تناسب توليد با توليدات قبلى به تناسب توليد با مبانى توليد به تناسب توليد با شناخت و ساختارهاى‌شناختى توجه داشته باشد پس بداهه‌پرداز مي‌تواند از كاغذ سفيد آن‌چه را براى شما بيان كند كه گويى قبلاً نگاشته است و آن را منظم در ذهن خود ترسيم كرده است. آن‌چنان آن را براى شما بيان مي‌كند كه گويى سخنرانى از روى يك نوشته‌اي از پيش تعيين‌شده است كه براى جلسه‌ي سخنرانى در يك دانشگاه آكادميك انجام مي‌گيرد.به همين دليل بعضى از دانشمندان مي‌توانندبداهه‌پردازي را براساس دواصل انعطاف‌پذيرى و اصالت آن‌چنان انسجام بخشند كه فرد بداهه‌پرداز را به گونه‏‌اى در پشت يك صفحه‌ي سفيد به سفيدخوانى در جهت پردازش اطلاعات قرار بدهند. انسانى كه في‌البداهه و با حس في‌البداهه كار مي‌كند كم‌‏كم در وجودش چيزى تحت عنوان فراخورد ارزشى و نگرشى به‌وجود مي‌آيد نه فراخوردى كه فرويد به آن معتقد بود وى فقط به فراخورد اخلاقى معتقد بود. اين فراخورد احساسى، ادراكي چيزى نزديك به شناخت خود است كه انسان كم‌‏كم از حالت Progect و انعكاس ديگران به Sobject و تحليل درونى فرد مي‌رسد. كم‏‌كم به aject يا ارزيابى ديگران مي‌رسد و يا فراتر از خويشتن ديگران را هم درك مي‌كند و به ديگران راه نشان مي‌دهد. از رسيدن به خود لذت مي‌برد اما از رسيدن به ديگران لذت بيشترى احساس مي‌كند.
بداهه پديده، اتفاق يا فرآيندى است كه انسان بدون آمادگى و مبتنى بر خلاقيت در حيطه‌هاي كلامى، تجسمى، فضايى، حركتى و غيره... متجلى مي‌كند. در اين‌جا مي‌خواهيم به ارتباط بهره‌ي هوشى يا (IQ) و نبوغ بپردازيم و بررسى كنيم كه اگر اين ارتباط مثبت باشد پس بداهه امرى خارج از آموختن است يعنى فقط فرد با (IQ) بالا داراى نبوغ است و نيز ارتباط نبوغ با بداهه را بررسى نمائيم و ببينيم چه عواملى باعث به‌وجودآمدن بداهه مي‌شوند. به زبان ساده و عاميانه خلاقيت يعنى اين‌كه هر كسى بتواند گليم خودش را از آب بيرون بكشد. ولى تعريف علمى خلاقيت عبارت است از تمام فرآيندها و سير مراحلى كه سبب افزايش توانمندى فرد مي‌گردد تا بتوانند زندگى بهتر و سالم‌ترى داشته باشد. در خيلى از كتب خلاقيت و بداهه‌پردازي مترادف هم ذكر شده‌‏اند و در بعضى كتب هم داراى تفاوت هستند اما نه چندان چشمگير. اما بايد گفت فرد بعد از آشنايى با خلافيت و وارد شدن به اين مقوله و به ظهور رساندن توانمندى خود مي‌تواند سؤالاتش را شخصاً حل كند در اين حالت شخص نبوغ خلاقيت پيدا كرده است.
دكتر كردى در تعريف نبوغ مي‌گويند: نبوغ درجه‌ بسيار عالى و خاصى از هوش و توانمندى فرد است كه به او اجازه انجام كارهاى خارق‏‌العاده را مي‌دهد ولى هوش و نبوغ مبناى ارتباطى ندارند يعنى صرفاً انسان‌هاى نابغه آدم‌هاى في‌البداهه نيستند. نبوغ درجه‌ي عالى از هوش است. هوش و استعداد توانمندي‌هاي بالقوه و بالفعل افراد نسبت به رفتارهاى مختلف در محيط اجتماعى است و هدف تغيير و حركت اين توانائي‌ها از بالقوه به بالفعل است. حالا مي‌خواهيم بدانيم در چه كسانى امكان بروز بداهه بيش از سايرين است. به‌طور كلى اين امكان در افرادى كه راحت هستند و احساس خوبى دارند زياد است و بايد توجه داشت كه هر قدر درجه‌ي اضطراب فرد بالاتر رود دريچه‌هاي سانسور در فرد بيشتر مي‌شود پس بداهه به نوعى با بهداشت روانى فرد هم مرتبط است. احساس يك فرد در يك محيط و فضاى توأم با طنز بيشتر در جهت في‌البداهه حركت مي‌كند تا محيطى كه خشك و رسمى است در نتيجه دريچه‌هاي سانسور در فرد كمتر خواهد شد. فنون تدريس داراى اصول چهارگانه‌‏اى مي‌باشد كه يكى از آن‌ها بداهه‌پردازي است. اين اصل را اولين بار فردى در نظام آموزش اروپايى مطرح مي‌كند و اين‌گونه بيان مي‌دارد كه بداهه‌پردازي در موسيقى يا در علم خاصى نيست بلكه در همه‌ي زمينه‌ها وجود دارد در برخوردها در ارتباطات در كلام و غيره و به‌طور كلى تمام مراحل زندگى مملو از بداهه‌پردازي است و صرفاً به يك امر خاصى اختصاص پيدا نمي‌كند. بداهه‌پردازي مختص يك شخص خاص نيست و هر كسى مي‌تواند بداهه‌‏پرداز باشد. اصل ديگر در مورد بداهه‌پردازي به اين مسئله اشاره دارد كه در تمام علوم بداهه‌پردازي بحث اصلى مي‌باشد. اصل بعدى در بداهه‌پردازي هم فردى هم گروهي بودن آن است. درواقع در آموزش‌هاى گروهى اثر بداهه‌پردازي بيشتر از آموزش‌هاى فردى است. همچنين در بداهه توجه به انگيزه‌هاي افراد اصلى مهم است، خصوصاً در ارتباطات اجتماعى كه ايجاد انگيزه بسيار اهميت دارد. انگيزه‌‏ها در هر كسى وجود دارد وليكن متفاوت است. انگيزه‌هاي بچه‌ها سطحى و انگيزه‌هاي بزرگ‌ترها پيشرفته‌‏تر است. از اصول ديگر كه در بداهه‌پردازي مهم است توجه به موقعيت‌هاست يعنى افراد بايد در موقعيتى خاص قرار بگيرند تا قدرت بروز توانمندي‌هاي خود را داشته باشند. لازم به ذكر است كه تفاوت‌هاى فردى هم سهم مهمى در ايجاد توانمندي‌هاي گوناگون را در بداهه‌پردازي دارند.
توانمندي‌هاي افراد را مي‌توان شناخت اما نه به طور كامل. در اين ارتباط اصلى به نام اصل هويت مطرح مي‌شود يعنى آزادي دادن به فرد. آزادى در فرضياتى كه بيان مي‌شود و از اين طريق توانمندى افراد مشخص مي‌شود. اصل بعدى در بديهه‌‏پردازى بُعد عاطفى است كه از بعد عقلى مهم‌تر است به‌خصوص رفتار عاطفى كه فرد از خود نشان مي‌دهد بسيار مهم است. خودساخته‏‌هايى كه فرد بيان مي‌كند هرچند كه ممكن است غيرواقعى باشند اما نشانه‌ي رشد و توانمندى اوست. در بداهه‌پردازي و خلاقيت قياس يكى از عناصر است كه در يادگيرى و ياددهى مي‌تواند بسيار مفيد واقع شود و زمينه‌ي رشد افراد را فراهم كند. پس قياس در بداهه‌پردازي يكى از اصول مهم است كه ممكن است عقلى باشد يا شخصى. نبوغ زمينه‌اي شخصى، ذهنى و هوشى در بداهه‌پردازي است. ولى بداهه‌پردازي تنها به نبوغ بستگى ندارد بلكه مهارت‌هاى فنى و ادراكى و انسانى و كاربرد هوش‌هاى چندگانه ذهنى در بداهه مؤثرتر مي‌باشد.بداهه‌پردازي رفتارى است كه براى يك شكل هنرى و يا يك صورت و حالتى از زندگى به‌وجود نخواهد آمد بلكه در همه‌ي جنبه‌هاي زندگى مي‌تواند توقف و تجلى پيدا كند. بداهه‌پردازي به توانايى و مهارت‌هاى نوين ديدن، نوين شنيدن و پردازش اطلاعات كاربردى بستگى كامل دارد.
اصول بداهه‌پردازي زمينه‌هاي ورود و تفكر بداهه هستند كه مي‌بايستى مورد توجه قرار بگيرند. بداهه‌پردازي امرى فردى و گروهى است كه مي‌تواند به صورت عميق و همه‌‏جانبه جامعه را تحت‌تأثير خود قرار دهد. سه اصل انگيزشى در بداهه‌پردازي عبارتند از اصل توجه به بعد عاطفى فرد به‌ويژه كودكان و نوجوانان ـ اصل توجه به انگيزه‌هاي افراد و اصل توجه به موقعيت فرد. در بداهه موقعيت‌شناسى درونى و بيرونى يك ماتريس‏‌شناختى و عاطفى را در ذهن به‌وجود مي‌آورد كه براساس اين ماتريس چند بعدىِ عاطفى شناختى رفتارى، رفتارهاى نمايشى، تجسمى، موسيقايى و بدن حركتى بداهه‌پردازي بروز مي‌كند و نمودار مي‌شود. در بداهه‌پردازي بُعد عاطفى از بعد عقلانى مهم‌تر است و مي‌بايستى در پردازش اطلاعات، تربيت حسى و عاطفى از آن استفاده‌هاي عينى شود كه در تعليم و تربيت انجام مي‌گيرد. كشف شهود روانى زمينه‌اي در جهت تقويت بداهه‌پردازي به‌ويژه با تأكيد بر شناخت مبتنى بر كشف و شهود است. بر همين اساس فرصت‌هاى مبتنى بر كشف و شهود براى كودكان، نوجوانان و بزرگسالان مي‌تواند زمينه‌هاي بداهه‌پردازي را ايجاد نمايد و از دانش نبوغ و توانمندي‌هاي ذهنى بسيار مؤثرتر است. قياس زيربناى پيدايش انديشه‏‌ها، افكار في‌البداهه و تجارب في‌البداهه در درون ذهن است. بر اين اساس بايستى ارزش‌‏يابى قياسى شخصى، قياسى جمعى و قياسى استعاره‏‌اى را به عنوان سه مرحله رسيدن به اين دستاوردهاى اصيل و پايدار مورد توجه و تأكيد كليدى مجامع و محافل علمى دانشگاهى قرار داد. رويكرد پرداخت به بداهه زمينه‌اي در جهت تفكر خلاقيت در كليه‌ي ابعاد سنى، اجتماعى و شخصيتى مي‌باشد. به همين دليل در كليه كتاب‌ها و زمينه‌هاي درسى بايد از آن استفاده كرد. بداهه زمينه‌اي است كه مي‌تواند جامعه را به سوى توسعه پايدار فرهنگى و هنرى و اجتماعى سوق دهد.
بر اين اساس هر اندازه بداهه بتواند زيرساخت‌هاى اجتماعي را براساس يك رويكرد منطقي و متناسب با جامعه‌شناختى رشد دهد، امكان تبلور ايده و خلاقيت در جامعه افزايش پيدا مي‌كند. خانواده اساسي‌ترين نهادى است كه مي‌تواند در زمينه‌ي تجلى بداهه در فرزندان تأثير داشته باشد. مشروط بر آن‌كه ديكتاتورى خانوادگى كنار گذاشته شود و مشاركت و دموكراسى جمعى جاى آن را بگيرد. اصول ديگرى نيز وجود دارد كه تأثير زيادى در بروز خلاقيت افراد دارد از جمله اين‌كه محيط زندگى و خانه بايد آرام باشد طوري‌كه فرزندان احساس كنند كه قشنگ‌‏ترين مكان محيط دلپذير خانه است.
اصل بعدى ارتباط مؤثر و معنادار و در واقع دوطرفه است و از اصول مهم ديگر برقرارى ارتباط كاملاً حقيقى است كه مانع از ايجاد رفتار دوگانه مي‌شود. ارتباط عملى مرحله‌ي بعدى است كه هر چه بيشتر باشد تأثير آن افزايش پيدا خواهد كرد.
بسترسازى از اصول مهم و در واقع اصلاح رفتار است. اگر رفتارها اصلاح نشوند نمي‌توان خلاقيت و بداهه‌پردازي و نبوغ را ترويج كرد و مرحله‌ي بعد هم شامل اصل اثربخشى است كه باز هم ارتباطى معنادار و دو طرفه مي‌باشد.
لزوم رعايت و پرورش بداهه‌پردازي در آموزش و پرورش موردى است كه توجه به آن بسيار حائز اهميت است. همان‌طور كه مي‌دانيم بداهه‌پردازي از اصول مهم تعليم و تربيت است ولى چون سيستم آموزشى ما ضعيف است به اين اصل چندان توجه نمي‌شود و تعليم و تربيت و آموزش و تدريس به صورت الگوبردارى و ديكته ‏كردن است.كپي كردن و تقليد و مطالب كليشه‌‏اى كه فقط انتقال پيدا مي‌كند برخلاف اصول خلاقيت و نبوغ و بداهه‌پردازي است. در سيستم و نظام آموزش و پرورش ما هنرِ رانش بيشتر از دانش است يعنى رانده‌‏شدگى از هنر بيشتر از خوانده‏‌شدگى به هنر مي‌باشد چون اگر در نظر بگيريم اصيل‌‏ترين عنصر هنرى آفرينشگرى هنرى است فردى كه هنرى را مي‌آموزد صرفاً اكتساب هنرى كرده مهم آميختن تجربيات با خلاقيت فرد است كه منجر به آفرينشگرى هنرى مي‌شود. بنابراين خودِ تجربى فرد است كه بايد بيافريند نه خود اكتسابى فرد. ما بايد هدفمان تقويت آموخته‌هاي كلاسيك و خودِ اكتسابى فرد باشد و خود تجربى او نيازمند حس ‏كردن هستى است زيرا هر هنرمندى كه ارتباط مؤثرترى با هستى داشته باشد هنرش اصيل‌‏تر خواهد بود.
هيچ فردى كاملاً به خلاقيت نمي‌رسد بلكه خلاقيت نسبى است و توجه به اصل ظرفيت خلاقيت و پيشرفت در اين حيطه حائز اهميت مي‌باشد. يكى از شروط خلاقيت اين است كه نبوغ فرد به ديگران انتقال پيدا كند اگر خلاف اين باشد فرد خلاق فرد نابغه‌‏اى نيست. همان‌طور كه قبلاً ذكر شد بداهه پديده‏‌اى است كه براى آن از قبل آمادگى نداريم و بدون اين‌كه ساختار و سازماندهى قبلى به ذهن داده باشيم، شروع به پديدآوردن مي‌كنيم. بداهه يعنى چيزى را از نو شروع ‏كردن و از اول بدون پيش‏‌زمينه‌اي آغازكردن. نوعى از بداهه كه تحت عنوان بداهه‌هاي لفظى زبانى از آن ياد مي‌شود شامل كلماتى است كه به‌طور بداهه از زبان خارج مي‌شود. اما آن‌چه باعث به‌وجودآمدن بداهه لفظى زبانى مي‌شود نوع ديگرى از بداهه است كه بداهه‌هاي بدن حركتى ناميده مي‌شود.
به‌‏طور مثال با ديدن يك پديده‌ي حيرت‏‌انگيز در ما حسى به‌وجود مي‌آيد كه نهايتاً ممكن است كلماتى هم به صورت بداهه از زبان ما خارج شود. بخش اول يعنى ديدن يك پديده‌ي حيرت‏‌برانگيز براى ما بداهه‌ي بدن حركتى است و بخش دوم كه اداى كلمات به طور بداهه مي‌باشد همان بداهه‌هاي لفظى زبانى مي‌باشد. كل رويكردهاى پانتوميم يا نمايش‌هاى بدن حركتى كه افراد بدون آمادگى قبلى از خود نشان مي‌دهند حركاتى بداهه است و حركاتى از قبل تنظيم شده است و براى آن نقشه‌ي ذهنى از قبل در ذهن وجود نداشته است. اگر ما نتوانيم از بداهه استفاده كنيم در حقيقت فرآيند بداهه‌پردازي در ما خاموش شده است و اگر اين روند ادامه پيدا كند شخص به حالت ديكتاتورى مي‌رسد و مرتباً دستور مي‌دهد. اين نيز خود ايجاد يك نوع بداهه است به نام بداهه‌هاي منفى. مثلاً اضطراب يك بداهه است. افرادي كه كم‌تر كار مي‌كنند بيشتر دچار اضطراب مي‌شوند چون نمي‌دانند چه كارى انجام دهند. در نتيجه اين افراد دچار عصبانيت مي‌شوند كه اين نيز يك بداهه‌ي منفى است. پس نداشتن يك راه حل خلاق براى مشكل و عصباني ‏شدن سرانجام موجب آسيب ‏رسيدن به شخص مي‌شود. و اگر اين بداهه‌هاي منفى كنترل نشوند منجر به بيمارى و تخريب مي‌گردند. چون جريان ذهن يك جريان بسيار مثبت و منفى است بايد به نحو احسن از آن استفاده كنيم.
بعضى افراد با نوع نگاه و برخوردشان پيام منفى به فرد القا مي‌كنند به‌خصوص در محيط آموزشى مثل مدرسه اين نكته بسيار اهميت دارد. چون هدف ايجاد بداهه و خلاقيت در دانش‏‌آموزان است بايد در نظام آموزشى رفتار مسئولان موجب ايجاد بداهه‌هاي مثبت گردد نه منفى. ما بايد سعى كنيم واكنش‌هاى عاطفى هيجانى خود را بروز دهيم ولى ما 90% اين واكنشها را به خاطر رضايت پدر، مادر، مدير، مسئول، بزرگ‌تر سانسور مي‌كنيم و همه‌ي اين‌ها زيربناى افسردگى و دل‏‌مردگى است، بداهه‌پردازي عاطفى كه نوعى ديگر از بداهه مي‌باشد در بُعد كودكى ماست و اگر ما از بروز احساسات خود جلوگيرى كنيم و دچار افسردگى شويم بداهه‌پردازي عاطفى در ما خاموش خواهد شد. زيرا توجه، ارزش‌گذارى و ايجاد هيجان عميق در عاطفه هميشه زمينه‌‏ساز بروز و تبلور بداهه‌هاي عاطفى به شكل هوش هيجانى مي‌باشد، ولى با پيدايش افسردگى حالت بدون پاسخ و سردى در روح و كنش انسانى حاكم مي‌گردد كه ديگر مجال و فرصت بروز بداهه عاطفى را به ما نمي‌دهد.
فردى كه به محرك‌ها به خوبى پاسخ مي‌دهد داراى تجسم فضائى في‌البداهه است و اين نوع ديگرى از انواع بداهه است با عنوان بداهه‌پردازي تجسمى فضايى. يك طراح، يك مينياتوريست يا يك كاريكاتوريست وقتى اثرى را خلق مي‌كنند داراى ارزش فطرى بسيار بالايى است نسبت به كارهائي‌كه كليشه‌اى انجام مي‌شود. خلق يك اثر بسيار با اصل فرد نزديك است. انواع في‌البداهه در انواع هوش‌هاى چندگانه است فردي به نام هاوارد گاردنر در دانشگاه هاروارد انواع اين هوش‌ها را پيشنهاد كرده مي‌گويد اولين هوشى كه ما با آن آشنا مي‌شويم هوش تجسمى فضائى است. بدين‌‏نحو كه با ديدن يك پديده ما يك نقشه‌ي ذهنى از آن مي‌سازيم و بعد از تركيب نقشه‌هاي ذهنى يك نقشه ذهنى براى خود طراحى مي‌كنيم و با اين نقشه تعامل‌هاى خود را تنظيم مي‌كنيم و اين همان هوش تجسمى فضايى است كه بعضي‌ها در آن قوى و بعضى ضعيف‏‌تر هستند. تمرين‌هاى تجسمى فضايى در جامعه‌ي ژاپنى به شدت وجود دارد و مبتنى بر اين است كه بين تمام پديده‏‌ها يك معنى استقرايى از طريق تفكر پيدا كنند. خيلى جالب است كه بدانيم گاهى اوقات سكوت، نگاه ‏كردن، فكر كردن و يا يك رودخانه را دنبال كردن و همين پديده‌هاي بصرى في‌البداهه است كه در ما خلاقيت ايجاد مي‌كند. همه‌ي اين‌ها تصاويرى است كه بداهه تجسمى فضايى را در ما زياد مي‌كند. نوعى بداهه‌هاي رؤيايى وجود دارد و آن زمانى است كه ما در خواب هستيم چون وقتى در خوابيم همه چيز بداهه است وقتى خواب به شكل هيجان‌هاى مضطرب‏‌كننده به سراغ ما مي‌آيد في‌البداهه است پس هيجان احساسات فرو‌ريخته في‌البداهه در درون ماست. وجود ريشه‌هاي درونى و بيرونى مي‌تواند احساسات في‌البداهه را به احساسات منظم و يا نامنظم تبديل كند. افرادى كه دنياى پيرامون خود را به طور منظم حس مي‌كنند داراى ثبات روانى هستند. راه‏‌حل‌هاى بداهه از مكانيسم‌هاى تخليه استرس است. مثلاً گاهى اوقات كه عصبانى مي‌شويم با نقاشي ‏كشيدن يعنى اين راه‌‏حل روانى انتخابى، استرس خود را تخليه‌ي مي‌كنيم. پس نتيجه مي‌گيريم كه مكانيسم‌هاى روانى في‌البداهه است.
در اقسام بداهه‌ي هوش لفظى زبانى ـ هوش منطقى رياضى ـ هوش تجسمى فضايى ـ هوش وزنى موسيقيايى ـ هوش بدن حركتى ـ هوش درون فردى و برون فردى و انواع هوش‌هايى كه هاوارد گارنر به آن‌ها معتقد است اصل اول بروزش داشتن فرصت بداهه‌ي فرد است. در حوزه وزنى موسيقيايى تمام انواع موسيقي‌هايي كه ساخته مي‌شوند و داراى وزن هستند از نوع بداهه‌پردازي وزنى ـ موسيقيايى مي‌باشند. در جمع‌‏بندى موارد ذكر شده بايد گفت بداهه حركتى است آفرينشى، خلقى و نوانديشى و نوآورى كه قبلاً تجربه‌ي آن را نداشته‌‏ايم و خود را براى آن آماده نكرده‌‏ايم و به اشكال مختلف بروز پيدا مي‌كند.بداهه‌ي موسيقيايى كه در هوش وزنى موسيقيايى است. بداهه‌ي تصويرى كه در هوش تجسمى فضايى است. بداهه‌ي نوشتارى كه در هوش لفظى زبانى است. بداهه‌ي ارتباطى كه در هوش برون‏‌فردى است. بداهه‌ي تفكرى كه در هوش درون فردى است. بداهه داراى نظم و طراحى سازمانى، ساخت يا برنامه‌‏ريزى كه در هوش منطقى رياضى است همچنين هر رويكردى از اين بداهه‌‏ها يك نوع تأثير عميق را بر اطراف ما مي‌گذارد. وقتى ما از بداهه صحبت مي‌كنيم يعنى پيدايش حالت، شكل و تصويرى كه از قبل وجود نداشته ولى اين امكان وجود دارد كه اصلاً خلاق نباشد. مثلاً خط‌خطي كردن يك كاغذ بدون هدف ذهنى يك كار بداهه است و ممكن است خلاق نباشد امكان دارد كه بي‌نظير باشد و داراى الگو و ساخت منطقى و حاوى پيام باشد و عناصر سيال ‏بودن، انعطاف‏‌پذيرى و اصالت را داشته باشد در اين‌صورت خلاقانه است ولى در غير اين‌صورت خلاق نيست. بداهه يكى از راه‌كارهاى حيات سالم بشر است اما تنها راه‌كار نيست. اگر بشر امروزى تكامل مي‌خواهد و خواهان سلامتى و تعامل است بهترين راه ارتباط بهينه با بداهه است كه نتيجه‌ي آن بهداشت روانى بيشتر اين افراد است. اگر بداهه اصلى براى كاركردهاى هنرى باشد، هنر آفرينش و تأثيرگذارى آن براى مخاطب خيلى بيشتر خواهد شد.
اصول بداهه درواقع به يك گروه خاص و يك زمان خاص و يك فكر خاص محدود نمي‌شود و نمي‌توان گفت فقط يك رشته‌ي خاص قابليت بداهه‌پردازي دارد. امروزه صاحب‌‏نظران تعليم و تربيت بداهه‌پردازي را بيشتر از بحث تعليم و تربيت مطرح مي‌كنند. رمز موفقيت هر شخصى در اين است كه از همان دوران كودكى به بداهه‌پردازي توجه كند اگر چنانچه از دوره‌ي خاصى شروع شود كاربرد كم‌ترى در زندگى خواهد داشت و حيطه‌ي عمل فرد محدودتر خواهد شد. بسيارى از برخوردها در بداهه‌پردازي مي‌تواند شخصيت و روان فرد را نشان دهد پس اولين اصل درواقع بداهه‌پردازي از باب خلاقيت و اصل توجه به زمان و بُعد عاطفى افراد است. بايد براى افراد موقعيتى را ايجاد كرد كه از نظر عاطفى تقويت شوند نه اين‌كه آن‌ها را با اعمالشان مورد سرزنش قرار دهيم چون در همان ابتدا توانمندى آنان از بين خواهد رفت؛ به نوعى بايد خودمان را با هر سن و موقعيتى تطبيق دهيم تا باعث سركوب توانائي‌هاي افراد نشويم.
دومين اصل بُعد انگيزشى است. از نظر روان‏شناسان مهم‌ترين عامل براى رسيدن به هدف انگيزه است و اين عامل از موارد بسيار مهم در بداهه مي‌باشد. اگر قصد ما تربيت بچه‌هايى است كه افراد توانمند، خلاق، كاوشگر، باهوش به دنبال راه حل براى مسائل مختلف بشوند بايد انگيزه را در اين افراد تقويت كنيم. اين تقويت انگيزه مي‌تواند مادى باشد يا معنوى كه بستگى به شرايط خاص آن موقعيت دارد.
اصل سوم اصل موقعيتى است يعنى موقعيت افراد خود، عاملى است براى بداهه‌‏پردازى. در مواقعى كه لازم است بايد براى افراد موقعيتى را ايجاد كنيم تا فرد وارد مرحله‌ي بداهه‌پردازي گردد.
اصل چهارم اصل سرايت است. اگر شخصى كارى را انجام دهد كه از انجام آن عمل لذت نبرد ولى از اين طريق بتواند حس مثبت يا منفى را به ديگران القا كند نشان‏‌دهنده‌ي اصل سرايت است.
اصل پنجم اصل فضاشكنى است. اين بدان معنى است كه براى ايجاد جو خلاق و بروز بداهه‌پردازي بايد محيط و فضا را به نحوى تغيير داد تا از حالت اوليه به صورتى جديد تغيير يابد.
اصل ششم اصل قياس است. وقتى بچه‌ها خودشان را به جاى افراد ديگر قرار مي‌دهند و در بازي‌هايشان نقش‌هاى مختلف مي‌پذيرند در واقع خود را با ديگران مقايسه مي‌كنند و همين باعث بروز توانمندى در آن‌ها مي‌شود و مسئوليت‌‏پذيرى آنان را افزايش مي‌دهد.
در بداهه يك نظر وجود دارد و آن اين است كه بداهه امرى فردى نيست بلكه بداهه‌پردازي گروهى عامل مهمى در افزايش توانمندى افراد است. بسيارى از تغيير رفتارها و واكنش‌ها و يادگيري‌ها روى حافظه‌ي جمعى اثرگذار است. پس بداهه در درجه‌ي اول فردى و در مرحله‌ي دوم بيانگر هويت جمع مي‌باشد.
صاحب‏‌نظران تعليم و تربيت بداهه را مهم‌ترين اصل براى رشد تعليم و تربيت مي‌دانند و مي‌گويند بداهه بايد در تمام رفتارهاى يك فرد به صورت فراگير مشاهده شود. يعنى هر چقدر افراد از بداهه بيشتر استفاده كنند انسان‌هايى با توانمندى بالاتر و بيشترى خواهند بود و به‌راحتى تصميم‌گيري مي‌كنند. اين‌گونه افراد بدون فكركردن مي‌توانند يك فكر عالى و خوب ارائه كنند و اين براساس تجربيات گذشته است و در كودكان تا حدودى براساس تصوير ذهنى آنان مي‌باشد. اگر تصوير ذهني‌اي كه ما به كودك ارائه مي‌كنيم خوب باشد بداهه‌پردازي او كاملاً مثبت خواهد بود.
ـ در مورد نقش اسطوره در بداهه‌پردازي بايد گفت: با توجه به اين‌كه اسطوره در ذات مي‌باشد براساس تحقيقات اسطوره بخشى از ناخودآگاه جمعى ماست. يعنى در اصل اگر ما اسطوره را به عنوان قسمت‌هاى كهن عمومى رفتار انسانى در نظر بگيريم پيوسته ناخودآگاه‌هاى جمعى ما را تحت تأثير خودشان قرار مي‌دهند. به همين دليل اسطوره‌ها در بستر اصلى انديشه، تفكر و رفتار را تحت تأثير قرار مي‌دهند. چون بداهه با انديشه، تفكر، رفتار، عاطفه ارتباط متقابل دارد پس اين ارتباط يك ارتباط ريشه‌‏اى است. به همين دليل هر چقدر ناخودآگاه جمعى يك انسان قوي‌تر، مسلط‌تر، گسترده‏‌تر و دامنه‌ي بروز بيشترى پيدا كند، بداهه و در نتيجه بداهه‌هاي ريشه‌اى يا اسطوره‌اى بداهه افزوده خواهد شد.
توصيف‌‏ها، استعاره‌‏ها و سمبل‌ها و هر چيزى كه انتزاع و تفكر انتزاعى را در بداهه مطرح مي‌كند داراى ريشه‌اي در انديشه‌ها و عواطف اسطوره‌‏اى ماست. به همين دليل در جمعيت‌‏شناسى، جامعه‌‏شناسى، روان‏شناسى و مردم‏‌شناسى و تاريخ تمدن‌ها بداهه بيشتر در اقوامى به چشم مي‌خورد كه صفاتى مثل شجاعت، ابراز وجود، جهان‏‌گشايى، جهان شمولى، جاودانگى، گيرايى، نفوذناپذيرى و تغييرپذيرى را در خود داشتند. در تحليل اين موضوع بايد بدانيم كه بيشترين سهم بداهه در بداهه به خودآگاه اختصاص دارد و آن خودآگاهى است كه حالت روان پيدا كرده شخص، خودِ خودش را به سادگى بروز مي‌دهد و تمام قابليت‌ها و عواطف و تركيب كلمات، تجسم فكر و نمادهاى فكرى خود را ابراز مي‌كند.
اصل هفتم در بداهه‌پردازي اصل، ابراز وجود است. كساني‌كه از توانمندي‌هاي ابراز وجود بالا در بداهه برخوردار هستند در واقع در مرحله‌ي بالايى از رشد قرار دارند. بداهه‌پردازي به فرد كمك مي‌كند تا بتواند از طريق ابراز وجود كردن جايگاه خويش را در جامعه ارتقاء دهد. پس يك رابطه‌ي تنگاتنگ بين بداهه‌پردازي و ابراز وجود، وجود دارد. در نتيجه‌‏گيرى بايد گفت كه كسى كه بيشتر توان ابراز وجود داشته باشد يعنى بيشتر از بداهه استفاده مي‌كند و برعكس هر كسى كه كم‌تر توان ابراز وجود داشته باشد كمتر از بداهه‌پردازي استفاده مي‌كند.
1) اصول بداهه در اصل همان اصول تعليم و تربيت و رشد فرهيخته‌‏سازى جامعه و فرد است.
2) اصول بداهه به اصول پرورش استعدادهاى انسانى نيز برمي‌گردد بنابراين اصول مشتركى كه بين پرورش استعدادهاى انسانى و تعليم و تربيت وجود دارند جزء اصول بداهه محسوب مي‌شوند.
3) اصل آزادگذارى خويشتن در ابراز انديشه، ابراز احساسات، ابراز عاطفه يكى از اصول زيربنايى بداهه‌پردازي است.
4) ايجاد تكنولوژى آموزشى زمينه‌‏ساز در پيدايش بداهه است.
5) اصل وجود سرايت و الگوهاى محيطى و فضاهاى محيطى در پرورش بداهه از ديگر اصولى است كه مي‌تواند زمينه‌ي بداهه‌پردازي را به شدت افزايش دهد.
6) اصل ارتباط انسانى و روابط سيال و اصيل از ديگر اصولى است كه مي‌تواند زمينه‌ي پرورش بداهه را ايجاد نمايد.
7) هيجان‏‌پذيرى و مديريت هيجان، ايجاد فضاهاى هيجانى و زمينه‌هاي تخريبى هيجانى در جامعه، خانواده و شرايط آموزشى از ديگر اصول بسترساز و زمينه‌‏ساز بداهه‌پردازي و افزايش بداهه است.
8) مقاومت‌هاى فنى، ادراكى، انسانى، سه مقاومت هستند كه زمينه‌هاي پرورش بداهه را بيشتر مي‌كنند. بداهه‌‏پرداز كسى است كه به جاى انديشيدن به ديگران خود را در مقابل ديگران آزاد مي‌گذارد تا بتواند آزمايش كند حتى اگر خطا كند مي‌خواهد به اين نتيجه برسد كه توان انجام خطاى قطعى را دارد يا نه.
9) در برنامه‌‏ريزى آموزشى و تربيتى بايد بداهه را به عنوان يك اصل كاركردى در ارزشيابي در نظر بگيرند و هيچ نوع ارزشيابى به غير از ارزشيابى مبتنى بر تفكر و اگر نمي‌تواند اين كاركرد را مورد سنجش قرار دهد.
10) اصل بداهه براساس تمثيل است، يعنى توانمندى فرد در تمثيل در بداهه‌پردازي ارائه مي‌گردد.
ما در هر جامعه‌اى بايد سه دوره از انقلاب را طى نماييم تا بتوانيم به تعالى برسيم. اولين انقلاب انقلاب سياسى اجتماعى است كه مردم در آن ساختار قدرت را به هم مي‌زنند تا براساس يك ساختار جديد، قدرت انسان‌ها در يك رابطه‌ي اجتماعى قرار بگيرد رابطه‌اى كه تازه باشد تا از آن هويت‌يابى كنند چون در روابط قديمى خود احساس گم‌گشتگى مي‌كنند و هويت خود را در خطر مي‌بينند. دومين انقلابى كه تجربه مي‌كنند انقلاب فرهنگى است. در انقلاب فرهنگى به نوعى مفاهيم، ارزش‌ها، معانى، ديدگاه‌ها و برداشت‌هاى انسان‌ها دستخوش تغيير قرار مي‌گيرد مثلاً مفهوم آموختن از اندوختن دور مي‌شود. مي‌گويند هر فردى كه زياد اندوخت فردآموخته و فرهيخته‌اى نيست. اگر كسى واقعيت‌ها را بيشتر حس كند و زندگى و اطرافش را درك كند اوست كه بهتر به نتيجه رسيده است. مرحله‌ي سومى كه هر انقلاب براى پايداريش نياز دارد اين است كه بعد از انقلاب اجتماعى و فرهنگى به انقلاب فردى و روحى برسد. يعنى افراد بايد در اين مرحله سعى در تغيير خودشان داشته باشند نه جايگاه اجتماعى و ساختار قدرت و يا حتّى فرهنگشان. پس بداهه به نوعى انقلاب فردى است، كه هر فردى بايد اين انقلاب در درونش رخ دهد. بداهه يعنى خودت يعنى آن‌چه كه از شخص مي‌تراود، به بار مي‌نشيند، به نتيجه مي‌رسد، بروز پيدا مي‌كند و توجه مي‌يابد. ا
گر فرد برخلاف آن‌چه گفته شد، باشد و صرفاً تقليد كند و الگوبردارى نمايد اين ضدبداهه است و اين يعنى از بين‏ رفتن هويت فردى كه فرد ديگر خودش نيست. در موضع فرهنگ و هنر، بداهه ما را به سوى اين‌كه خودمان باشيم سوق مي‌دهد. نقاشى و شعر و موسيقى و اثر هنرى ما از آنِ خودِ ما باشد. فرهنگ و ديدگاه ما برآمده از خودِ ما باشد. بايد در وجود ما حسى وجود داشته باشد تا ما بتوانيم به گذشته‌ي اصيل خود وصل باشيم. ما اگر چيزى به نام تحوّل را در نظر بگيريم با بداهه شديداً در ارتباط است چون بداهه انسان را حيرت‌‏زده مي‌كند و با تغيير و تكامل و توسعه در ارتباط است. انقلاب فرهنگى چيزى جز توسعه و تكامل در ساختارهاى فرهنگى و هنرى جامعه نيست. اگر ما نتوانيم يك توليد فرهنگى هنرى داشته باشيم يعنى نتوانسته‌‏ايم پيام ريشه‌‏دارى داشته باشيم. اگر پديده‏‌اى به نام فراتر از حس معمول در فرد ايجاد شود چيزى به نام فراشناخت، فرافهم، فرامعرفت، فرادرك، فراشخصيت در او به‌وجود خواهد آمد. اگر عناصر گوناگونى را در بحث اخلاق جامعه، هنر جامعه، فرهنگ جامعه، تجارت جامعه، در نظر بگيريم مي‌بينيم همه‌ي اين‌ها به اصل اصيل آفرينندگى درونى كه همان بداهه است رجوع مي‌كند و اگر بداهه وجود نداشته باشد انسان نمي‌تواند پاسخگو باشد. در يك جامعه يكرنگى، صداقت، سادگى، سلامت و احساس آرامش همه تجلّيات يك انقلاب فرهنگى است و بايد ايجاد گردد.
نهايتاً ما در بداهه به آفريدنِ‏ آفريدن مي‌رسيم. اين‌گونه انسان‌ها خستگي‌ناپذيرند و پيوسته شاد و فعّال هستند.